پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا . قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن . پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو . بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر . خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی . طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان . مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم . یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما . قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ . غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت . هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود . ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر . مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ . حال ما را از کسی پرسیده ای؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟ . حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟ . سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ . رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ . هرکجایی, شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان . باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن! . ای رفیق روزهای گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
سروده دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 291