آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خوابآلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار شهریار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : فریدون
ت : شنبه 13 خرداد 1402
بیخبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد
همه آفاق پر از فتنه و شر خواهم کرد
فتنه چشم تو ای رهزن دل تا بسراست
هر کجا پای نهم فتنه و شر خواهم کرد
لذت وصل تو نابرده فراق آمده پیش
سود نابرده ز سرمایه ضرر خواهم کرد
گله زلف تو با روز سیه خواهم گفت
صبح محشر شب هجر تو سحر خواهم کرد
وقت پیدا اگر از دیده خون بار کنم
مشت خاکی ز غم یار بسر خواهم کرد
گفته بودم بره عشق تو دل خوش دارم
بجهنم که نشد، کار دگر خواهم کرد
خلق گفتند که از کوچه معشوق نرو
گر رود سر من از این کوچه گذر خواهم کرد
تیر مژگان تو روزی ز کمان گر گذرد
اولین بار منش سینه سپر خواهم کرد
گشت این شهره آفاق که عارف میگفت
همه آفاق ز جور تو خبر خواهم کرد
عارف قزوینی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار عارف قزوینی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 86
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : فریدون
ت : شنبه 13 خرداد 1402
گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی
در حریم اهل دل جلوه خدا بینی
راز آسمانها را در نگاه ما خوانی
نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی
در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی
با شکوه درویشان شاه را گدا بینی
گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را
عشق را هنر یابی درد را دوا بینی
چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن
تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی
نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند
وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی
تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم
رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی
تابد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها
صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی
ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن
تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی
رهی معیری Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار رهی معیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 28 بهمن 1396
بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
خاطر از آیینه صبح است روشن تر مرا
این صفا از صحبت پاکیزه رویی یافتم
گرمی شمع شب افروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرم خویی یافتم
بی تلاش من غم عشق تو ام در دل نشست
گنج را در زیر پا بی جستجویی یافتم
تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی
بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم
چون صبا در زیر زلفش هر کجا کردم گذار
بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم
ننگ رسوایی رهی نامم بلند آوازه کرد
خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم
رهی معیری Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار رهی معیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 28 بهمن 1396
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از كجا وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
كه دروغی تو ، دروغ
كه فریبی تو. ، فریب
قاصدك ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! كجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردك شرری هست هنوز ؟
قاصدك
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی اخوان ثالث
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار مهدی اخوان ثالت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 2252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 30 آبان 1395
همه روح، خسته مادر! همه دل شکسته مادر!
همه تن تکیده مادر! همه رگ گسسته مادر!
تو رها و ما اسیران ز غم تو گوشه گیران
همه ما به دام مانده، تو ز بند رسته مادر!
دم رفتن است باری نظری که تا ببینی
که چگونه خانه بی تو، به عزا نشسته مادر!
سفری است اینکه میلش نبود به بازگشتی
همه رو به بی نهایت سفرت خجسته مادر!
حسین منزوی Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 5 مهر 1395
کنون رؤیای ما باغی است بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند به ساق هر درختش یادگاری ها و با هر یادگاری نقش یک سوگند کنون رؤیای ما باغی است زمین اما فراوان دارد اینسان باغ که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است که آن سوگند ها را نیز همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است ، بر این کنده حک کرده است ، با یار دگر اما که گر شمشیر بارد از کنون رویای ما باغی است بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم که با ران فریبش نسترد هرگز که توفان زمانش نفکند از پا که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
منوچهر آتشی Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار منوچهر آتشی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : فریدون
ت : شنبه 10 بهمن 1394
چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
هوشنگ ابتهاج Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار هوشنگ ابتهاج ,
,
:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 8 دی 1394
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویران گر شوق
پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر....
من، در آن لحظه كه چشم تو به من می نگرد
برگ خشكيده ايمان را
در پنجه باد ،
رقص شيطانی خواهش را،
در آتش سبز !
نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر !
اهتزاز ابديت را می بينم !!
بيش از اين، سوی نگاهت، نتوانم نگريست !
اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست !
كاش می گفتی چيست؟
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 7 آذر 1394
تو را دارم ای گل، جهان با من است
تو تا با منی، جان جان با من است
چو میتابد از دور پيشانیات
كران تا كران آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است !
كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختی بیكران با من است
روانم بياسايد از هر غمی
چو بينم كه مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 201
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 7 آذر 1394
دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟ که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من
سیمین بهبهانی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار سیمین بهبهانی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 7 آذر 1394
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
بگذار ای بی خبر بسوزم
چون شمعی تا سحر بسوزم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ،
بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی همچون شمعی به تیره شب ها می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر شعری غم انگیزم ، از من بگذر شعر از : "تورج نگهبان"
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 8 آبان 1394
در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می گذشت و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.
آیا این باغ
سایه روحی نبود که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد، صدایی که به هیچ شباهت داشت.
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد. همیشه از روزنه ای ناپیدا این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود. سرچشمه صدا گم بود: من ناگاه آمده بودم. خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد.
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟ ناگهان رنگی دمید: پیکری روی علف ها افتاده بود. انسانی که شباهت دوری با خود داشت.
باغ در ته چشمانش بود و جا پای صدا همراه تپش هایش. زندگی اش آهسته بود. وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود. وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود: روشنی تندی به باغ آمد. باغ می پژمرد و من به درون دریچه رها می شدم.
سهراب سپهری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار سهراب سپهری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 3 مهر 1394
به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت
دلي كه كرده هواي كرشمههاي صدايت
نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز
كه آورد دلم اي دوست! تاب وسوسههايت
ترا ز جرگهي انبوه خاطرات قديمي
برون كشيدهام و دل نهادهام به صفايت
تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست
نميكنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت
گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكي دستهاي عقدهگشايت؟
به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاك
به خاكساري دل بين كه سر نهاده به پايت
" دلم گرفته برايت" زبان سادهي عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت
حسین منزوی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن
یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم ِ تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز ِ عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم ِ تو پیداست
ما هر دُوان خاموش ِ خاموشیم ، اما
چشمان ِ ما را در خموشی گفت و گوهاست
****
دیروزمان را با غروری پوچ کـشتیم
امروز هم زان سان ، ولی آینده ماراست
دور از نوازش های دست مهربانت
دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز ِ دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست
حسین منزوی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم آوار پریشانیست ، رو سوی چه بگریزیم ؟ هنگامۀ حیرانیست ، خود را به که بسپاریم ؟ تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما» ، کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمیبریم ، ابریم و نمیباریم ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم. من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم حسین منزوی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
همواره عشق، بی خبر از راه می رسد
چونان مسافری که به ناگاه می رسد
وا می نهم به اشک و به مژگان، تدارکش
چون وقت آب و جاروی این راه می رسد
اینت زهی شکوه که نزدت کلام من
با موکب نسیم سحرگاه می رسد
با دیگران نمی نهدت دل به دامانت
چندان که دست خواهش کوتاه می رسد
میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو، کی به کمین گاه می رسد!
هنگام وصل ماست، به باغ بزرگ شب
وقتی که سیب نقره یی ماه، می رسد
شاعر! دلت به راه بیاویز و از غزل
طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد
حسین منزوی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین! عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من! از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو
من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو
ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم رمز میستان همه تو راز نیستان همه تو
شور تو ، آواز تویی ، بلخ تو ، شیراز تویی جاذبه شعر تو و جوهر عرفان همه تو
همتی ای دوست ! که این دانه ز خود سر بکشد ای همه خورشید تو و خاک تو ، باران همه تو
تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ! ذوق جنون ! سلسله بر جان همه من ، سلسله جنبان همه تو
حسین منزوی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین منزوی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : جمعه 6 شهريور 1394
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم (فروغ فرخزاد)
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فروغ فرخزاد ,
,
:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 20 مرداد 1394
ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
مي رميدي
مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه
ناشكيبا مرا در پي خويش
ميكشيدي
ميكشيدي
آخرين بار
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگهاي خزان را
باز خواندي
باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي
باز در كام موجم كشاندي
گر چه در پرنيان غمي شوم
سالها در دلم زيستي تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستي تو؟
كيستي تو؟
فروغ فرخزاد
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فروغ فرخزاد ,
,
:: بازدید از این مطلب : 179
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 20 مرداد 1394
مرا عشق تو در پیری جوان کرد
دلم را در غریبی شادمان کرد
به آفاق شبم رنگ سحر داد
مرا آیینه دار آسمان کرد
خوشا مھری که چون در من درخشید
جھان را با من از نو مھربان کرد
خوشا نوری که چون در اشک من تافت
نگاهم را پر از رنگین کمان کرد
هزاران یاد خودش را در هم آمیخت
مرا گنجینه ی یاد جھان کرد
غم تلخ مرا از دل به در برد
تب شوق تو را در من روان کرد
وزان تب ، آتشی پنھان برافروخت
که شادی را به جانم ارمغان کرد
مرا با چون تویی همآشیان ساخت
تو را با چون منی همداستان کرد
گواهی بھتر از حافظ ندارم
که قولش این غزل را جاودان کرد
شب تنھایی ام در قصد جان بود
خیالت لطفھای بیکران کرد
نادرنادرپور
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار نادر نادرپور ,
,
:: بازدید از این مطلب : 212
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 11 مرداد 1394
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینك هزار بار ، رها كرده بودمت
زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی
در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت
هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیكن هزار جامه بر اندام او كنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب كنی و مرا رام او كنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او كنی
تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش
نادر نادرپور
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار نادر نادرپور ,
,
:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 11 مرداد 1394
مطرب دوره گرد باز آمد نغمه زد ساز نغمه پردازش سوز آوازه خوان دف در دست شد هماهنگ ناله سازش پای کوبان و دست افشان شد دلقکِ جامه سرخ چهره سیاه تا پشیزی ز جمع بستاند از سر خویش بر گرفت کلاه گرم شد با ادا و شوخی یِ او سور رامشگران بازاری چشمکی زد به دختری طناز خنده یی زد به شیخ دستاری کودکان را به سوی خویش کشید که : بهار است و عید می اید مقدمم فرخ است و فیروز است شادی از من پدید می اید این منم ، پیک نوبهار منم که به شادی سرود می خوانم لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت : که نه از شادیَم... پی نانم! ... مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز نغمه یی خوش به یاد دارم از او می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش که همان نغمه را برآرم از او ...
سیمین بهبهانی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار سیمین بهبهانی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 11 مرداد 1394
اعتراف من زنگي را دوست دارم ولي از زندگي دوباره مي ترسم! دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم! قانون را دوست دارم ولي از پاسبان ها مي ترسم! عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم! كودكان را دوست دارم ولي از آينه مي ترسم! سلام را دوست دارم ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم اين چنين مي گذرد روز و روزگار من من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!
حسين پناهي
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حسین پناهی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
به نسیمی همة راه به هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و ناگاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد آه، یک روز همین آه تو را میگیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد فاضل نظری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فاضل نظری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موج پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
از : فاضل نظری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فاضل نظری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشكند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشكند
باید این آیینه را برق نگاهی میشكست پیش از آن ساعت كه از بار غباری بشكند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام صبر باید كرد تا سنگ مزاری بشكند
شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه تختهسنگی زیر پای آبشاری بشكند
كاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد قیمت لبهای سرخت روزگاری بشكند
فاضل نظری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فاضل نظری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي کسي تنگ است
که چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي کسي تنگ است
که همچو کودک معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي کرد
دلم براي کسي تنگ است
که تا شمال ترين شمال با من رفت
و در جنوب ترين جنوب با من بود
کسي که بي من ماند
کسي که با من نيست
کسي که . . .
- دگر کافي ست.
شعر از حميد مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 193
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
ی مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرنده های بهاری در آفتاب مثل زلال قطره باران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
حمید مصدق :
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
صفای گمشده آیا
بر این زمین تهی مانده باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه
ــ پیشرفت این است
مرا به رجعت تا غار
ــ مسکن اجداد
مدد کنید
که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره با من
همیشه بیمی هست
که آن نشانه ی صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می گفتم:
چقدر مردن خوب است
چقدر مردن
ــ در این زمانه که نیکی
حقیر و مغلوب است ــ
خوب است
حمید مصدق
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
- نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو !
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
نغمه ها
دل از سنگ باید که از درد عشق ننالد خدایا دلم سنگ نیست مرا عشق او چنگ اندوه ساخت که جز غم در این چنگ آهنگ نیست به لب جز سرود امیدم نبود مرا بانگ این چنگ خاموش کرد چنان دل به آهنگ او خو گرفت که آهنگ خود را فراموش کرد نمی دانم این چنگی سرونوشت چه می خواهد از جان فرسوده ام کجا می کشانندم این نغمه ها که یکدم نخواهند آسوده ام دل از این جهان بر گرفتم دریغ هنوزم به جان آتش عشق اوست در این واپسین لحظه زندگی هنوزم در این سینه یک آرزوست دلم کرده امشب هوای شراب شرابی که از جان برآرد خروش شرابی که بینم در آن رقص مرگ شرابی که هرگز نیابم بهوش مگر وارهم از غم عشق او مگر نشنوم بانگ این چنگ را همه زندگی نغمه ماتم است نمی خواهم این ناخوش آهنگ را
فریدون مشیری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 192
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 5 مرداد 1394
گل خشکیده
بر نگه سرد من به گرمی خورشید می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت تشنه این چشمه ام چه سود خدا را شبنم مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکیده ای و برق نگاهی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا بهای هستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه تنها چه اشک ها فشاندم وان گل خشکیده را به سینه فشردم آن گل خشکیده شرح حال دلم بود از دل پر درد خویش با تو چه گویم جز به تو درمان درد از که بجویم من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم عشق فریبم دهد که مهر ببندم مرگ نهیبم زند که عشق نورزم پای امید دلم اگر چه شکسته است دست تمنای جان همیشه دراز است تا نفسی می کشم ز سینه پر درد چشم خدا بین من به روی تو باز است
فریدون مشیری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 171
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 5 مرداد 1394
هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...!
مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است...
بگذار سپیده سر زند.
چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد.
و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.
و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.
وراه کهکشان بسته شود ....
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.
دکترشریعتی
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : چهار شنبه 3 تير 1394
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
باران! باران! دوباره باران! باران! باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام حرفها شعر تو بود باران! باران! بهار! باران! باران!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمانها که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم ز دیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم؟ نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
قیصر امین پور Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار قیصر امین پور ,
,
:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 3 خرداد 1394
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت كه در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما غزل توست كه در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم این تو هستی كه سزاوار تو باز اینها نیست
محمدعلی بهمنی Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار محمدعلی بهمنی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394
بیا تقسیم کن این فرصت ِ دیدار را با من بغل کن زیر ِ باران عطر ِ گندمزار را با من خدا فندک که زد با آذرخشش، پک بزن سنگین اگر شد دود کن یک نخ دو نخ سیگار را با من اجاق از آتش ِ دل کرده ام برپا برای ِ چای تماشا کن بخار ِ قوری ِ گلدار را با من بخند و خانه را نقاشی از رنگ ِ لبانت کن پر از رزهای ِ قرمز کن در و دیوار را با من از آن صندوق ِ شاه عباسی ات آیینه را بردار بخان ابروی ِ عشق الدوله ی ِ قاجار را با من سلامت باد ِ عمر ِ رفته لبهامان به روی ِ هم بنوش این پیک ِ از مستانگی سرشار را با من شلال ِ گیسوان ِ باد امضا کرده را وا کن شبانه در میان بگذار این طومار را با من اگرچه عادتت نامهربانی بوده از اول بیا و مهربانی کن همین یک بار را با من خداحافظ نگو که بی تو خیلی زود می میرم نرو از پیش ِ من هرگز، نکن این کار را با من
شهراد میدری
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 195
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 1 ارديبهشت 1394
اين عشق ماندني
اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست
اين لحظه هاي ناب
در لحظه هاي بي خودي و مستي
شعر بلند حافظ
از تو شنودني ست
اين سر
- نه مست باده،
اين سر كه مست
مست دو چشم سياه توست
اينك به خاك پاي تو مي سايم
كاين سر به خاك پاي تو با شوق سودني ست
تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني ست
من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزماي
با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست
اين تيره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
يا به شكر خنده هاي تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودني ست
در روزگار هر كه ندزديد مفت باخت
من نيز مي ربايم
اما چه ؟
- بوسه،
بوسه از آن لب ربودني ست
تنها تويي كه بود و نمودت يگانه بود
غير از تو، هر كه بود
هر آنچه نمود
نيست
بگشاي در به روي من و عهد وعشق بند
كاين عهد بستني
- اين در گشودني ست
اين شعر خواندني
اين عشق ماندني
اين شور بودني ست
اين لحظه هاي پر شور
اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن
- سرودني ست
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 24 فروردين 1394
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد