دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي کسي تنگ است
که چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي کسي تنگ است
که همچو کودک معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي کرد
دلم براي کسي تنگ است
که تا شمال ترين شمال با من رفت
و در جنوب ترين جنوب با من بود
کسي که بي من ماند
کسي که با من نيست
کسي که . . .
- دگر کافي ست.
شعر از حميد مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 193
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
ی مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرنده های بهاری در آفتاب مثل زلال قطره باران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
حمید مصدق :
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
صفای گمشده آیا
بر این زمین تهی مانده باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه
ــ پیشرفت این است
مرا به رجعت تا غار
ــ مسکن اجداد
مدد کنید
که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره با من
همیشه بیمی هست
که آن نشانه ی صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می گفتم:
چقدر مردن خوب است
چقدر مردن
ــ در این زمانه که نیکی
حقیر و مغلوب است ــ
خوب است
حمید مصدق
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
- نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو !
حمید مصدق
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : شنبه 10 مرداد 1394
اين عشق ماندني
اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست
اين لحظه هاي ناب
در لحظه هاي بي خودي و مستي
شعر بلند حافظ
از تو شنودني ست
اين سر
- نه مست باده،
اين سر كه مست
مست دو چشم سياه توست
اينك به خاك پاي تو مي سايم
كاين سر به خاك پاي تو با شوق سودني ست
تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني ست
من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزماي
با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست
اين تيره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
يا به شكر خنده هاي تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودني ست
در روزگار هر كه ندزديد مفت باخت
من نيز مي ربايم
اما چه ؟
- بوسه،
بوسه از آن لب ربودني ست
تنها تويي كه بود و نمودت يگانه بود
غير از تو، هر كه بود
هر آنچه نمود
نيست
بگشاي در به روي من و عهد وعشق بند
كاين عهد بستني
- اين در گشودني ست
اين شعر خواندني
اين عشق ماندني
اين شور بودني ست
اين لحظه هاي پر شور
اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن
- سرودني ست
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 24 فروردين 1394
بر آستانه در گردِ مرگ مي باريد
از آسمان شبزده در شب
تگرگ مي باريد
و از تمام درختان بيد
با وزش باد
برگ مي باريد
كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت
به جاودان پيوست
و بازوان بلندش
كه نام نامي او را هميشه با خود داشت
به جان جان پيوست
به بيكران پيوست
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 24 فروردين 1394
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان،
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
- خانه كوچك ما
سيب نداشت .
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 24 فروردين 1394
گلي جان سفره دل را برايت پهن خواهم کرد گلي جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
و گرنه من برايت شعرهاي ناب خواهم خواند در اينجا وقت گل گفتن زمان گل شنفتن نيست نهان در آستين همسخن ماري
درون هر سخن خاري ست گلي جان در شگفتم از تو و اين پاکي روشن شگفتي نيست ؟ که نيلوفر چنين شاداب در مرداب مي رويد ؟ از اينجا تا مصيبت راه دوري نيست
از اينجا تا مصيبت سنگ سنگش قصه تلخ جدائي ها سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنائي هاست از اينجا تا حديث مهرباني راه دشواري ست بيابان تا بيابانش پر از درد است مرا سنگ صبوري نيست گلي جان با توام سنگ صبورم باش
شبم را روشنائي بخش گلي ، درياي نورم باش حمبد مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 10 اسفند 1393
من صدا مي زنم:
" باز كن پنجره، باز آمده ام "
من پس از رفتن ها، رفتن ها،
با چه شور و چه شتاب آمده ام
در دلم شوق تو، اكنون به نياز آمده ام
" داستان ها دارم،
از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
بي تو مي رفتم، مي رفتم، تنها، تنها،
و صبوري مرا
كوه تحسين مي كرد! "
من اگر سوي تو بر مي گردم
دست من خالي نيست
كاروان هاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
من به هنگام شكوفايي گل ها در دشت
باز بر خواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم:
" آي باز كن پنجره را "
پنجره را مي بندي!
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: برچسبها:
اشعار حمید مصدق ,
:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 6 خرداد 1393
ابر خاكستری بی باران پوشانده
آسمان را یكسر
ابر خاكستری بی باران دلگیر است
و سكوت تو پس پرده ی خاكستری سرد كدورت
افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاكستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
كه در آن دولت خاموشیهاست
من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
"گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است "
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
حمید مصدق Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 6 خرداد 1393
تو مثل چشمه نوشین کوهسارانی تو مثل قطره باران نو بهارانی تو روح بارانی شراب نور کجاست ؟ که این من نومید چنین می اندیشم که جلوه های سحر را به خواب خواهم دید
وآرزوی صفا را به خاک خواهم برد همیشه پشت حصار سکوت
می ترسم
تو ای گریخته از من حصار خلوت تنهایی مرا بشکن
Fereydoon Hadi
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار حمید مصدق ,
,
:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : یک شنبه 27 مرداد 1392